تنها میان غربت دنیا چه میکنی؟

نشستم کنار تک درختی توی یکی از شمال غرب ترین روستاهای ایران...زل زدم به تنهاییش و فکرهام گاهی نزدیک جنوبی ترین شهر ایران و گاهی توی درسدن، آلبرگ، دلفت و ...درحرکتند.

بی اندازه درگیر گذشته و بی اندازه درگیر آینده ام و از امروزم غافلترین آدم روی زمینم.

پ.ن: مهربان رئوفم...فقیر و خسته...نگاهم به صحن آبیتان...رحمی

نظرات 2 + ارسال نظر
علیرضا سه‌شنبه 9 مرداد 1397 ساعت 10:01 http://sowdaa.blogsky.com/

بشینی پای این تک درخت و سازو دست بگیری و بزنی زیر آواز با دو بیتی های باباطاهر...

غم عشقت بیابان پرورم کرد
فراقت مرغ بی بال و پرم کرد

به مو گویی صبوری کن صبوری
صبوری طرفه خاکی بر سرم کرد...

+ منو بردین به دامنه های البرز، جایی که کودکی کردم و با همه پیری، هنوزم جوونی می کنم...

چه خوش کودکی داشتین با همچین طبیعتی، و مثل همیشه چه شعر دلبرانه ای

. دوشنبه 8 مرداد 1397 ساعت 17:12 http://fidgety.blogsky.com

در آشفته بازار این روزای ایران وقتی کاری از دست ادم بر نمیاد کاش میشد به چنین جای پناه برد هرچند گرفتار افکار و خاطرات ماضی شده خودش اتشفشانی از احساس برمی انگیزه...

دقیقا، پناه بردن به همچین جایی زمانی حال آدم رو دگرگون می‌کنه که گذشته رو توی گذشته و آینده رو توی آینده بشه به حال خودشون رها کرد.

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.