کاش، حیف، هوم، باش

از سفر اصفهان و دیدن دوباره ی اردیبهشت چیزی ننوشتم، البته که قصد این سفر امتحان آیلتس بود، اما دیدن قد کشیدن اردیبهشت، بانی لبخند عمیق روی لبهام شد. یادم باشه وقتی تموم شد عکسشو اینجا بذارم حتما.

دیروز صبح هم نتایج آیلتس اومد، هفت و نیم...بدک نیست، به غیر از رایتینگ که شش!شدم، بقیه رو راضیم، تا در نهایت این چرخ حیران در کدوم خونه آرام بگیره.

بارها و بارها مکالمه ی این اواخر رو میخونم، از خودم عصبانیم، بده که نه میتونم کامل بگذرم ازش، و نه میتونم کامل اجازه بدم که نزدیک بشه بهم...گفت تو سختی...خیلی سخت، و دیر یا زود پشیمون میشی از روزایی که می‌تونستی منو کنار خودت داشته باشی ولی اجازه ندادی...کاش یه بار، فقط یه بار از موندن گفته بود.


پ.ن: خدای درهای بسته...خدای درهای باز...

کنج کلیسای عهد معاصر

نمیدونم اون چیزی که از سر گذروندم چه اسمی داره، دوست داشتن، عاشق بودن و یا پیش پا افتاده ترین حس انسانی...اما ازین مطمئنم که اگه زندگی شکل دیگه ای داشت، این حس از یه خاطره ی عمیق میتونست تبدیل بشه به حال خوش همه ی روزای پیش رو...

پ.ن: آبیگرام...تو تبدیل شدی به محل اعتراف من.