چقد لذت بردم... شما میگین یک دنیا تفاوت، من میگم هیچ تفاوتی نیست، همه ش یه چیزه، فقط جلوه ها متفاوته... اون نماز پر از مستیه و اون مستی هم پر از نماز و نیاز...
شمس تبریزی به دورت هیچ کس هشیار نیست کافر و مومن خراب و زاهد و خمّار مست
چقدر نگاهتون قشنگه و ستودنی...بارها و بارها ممنونم
شیخ صنعان که عاشق دختر ترسا میشه، یاران و دوستانش میان دور و برش تا آرومش کنن، تا از آشفتگیش کم کنن:
جمله یاران به دلداری او
جمع گشتند آن شب از زاری او
همنشینی گفتش ای شیخ کبار
خیز این وسواس را غسلی برآر
شیخ گفتش امشب از خون جگر
کردهام صد بار غسل ای بیخبر
آن دگر یک گفت تسبیحت کجاست
کی شود کار تو بیتسبیح راست
گفت تسبیحم بیفکندم ز دست
تا توانم بر میان زنار بست
آن دگر یک گفت ای پیرکهن
گر خطایی رفت بر تو توبه کن
گفت کردم توبه از ناموس و حال
تایبم از شیخی و حال و محال
آن دگر یک گفت ای دانای راز
خیز خود را جمع کن اندر نماز
گفت کو محراب روی آن نگار
تا نباشد جز نمازم هیچکار
آن دگر یک گفت تا کی زین سخن
خیز در خلوت خدا را سجده کن
گفت اگر بتروی من اینجاستی
سجده پیش روی او زیباستی
آن دگر گفتش پشیمانیت نیست؟
یک نفس درد مسلمانیت نیست؟
گفت کس نبود پشیمان بیش ازین
تا چرا عاشق نبودم پیش ازین
آن دگر گفتش که دیوت راه زد
تیر خذلان بر دلت ناگاه زد
گفت دیوی کو ره ما می زند
گو بزن الحق که زیبا میزند
آن دگر گفتش که هرکه آگاه شد
گوید این پیر این چنین گمراه شد
گفت من بس فارغم از نام وننگ
شیشه سالوس بشکستم به سنگ
آن دگر گفتش که یاران قدیم
از تو رنجورند و مانده دل دو نیم
گفت چون ترسا بچه خوش دل بود
دل ز رنج این و آن غافل بود
آن دگر گفتش که با یاران بساز
تا شویم امشب بسوی کعبه باز
گفت اگر کعبه نباشد دیر هست
هوشیار کعبهام در دیر مست
آن دگر گفت این زمان کن عزم راه
در حرم بنشین و عذر من بخواه
گفت سر بر آستان آن نگار
عذر خواهم خواست دست از من بدار
آن دگر گفتش که دوزخ در ره است
مرد دوزخ نیست هرکو آگه است
گفت اگر دوزخ شود هم راه من
هفت دوزخ سوزد از یک آه من
آن دگر گفتش که امید بهشت
باز گرد و توبه کن زین کار زشت
گفت چون یار بهشتی روی هست
گر بهشتی بایدم این کوی هست
آن دگر گفتش که از حق شرم دار
حق تعالی را به حق آزرم دار
گفت این آتش چو حق درمن فکند
من به خود نتوانم از گردن فکند
آن دگر گفتش برو ساکن بباش
باز ایمان آور و مؤمن بباش
گفت جز کفر از من حیران مخواه
هرکه کافر شد ازو ایمان مخواه
چون سخن در وی نیامد کارگر
تن زدند آخر بدان تیمار در...
و آدم غبطه می خوره به این طرز عاشقی...
چقد لذت بردم...
شما میگین یک دنیا تفاوت، من میگم هیچ تفاوتی نیست، همه ش یه چیزه، فقط جلوه ها متفاوته...
اون نماز پر از مستیه و اون مستی هم پر از نماز و نیاز...
شمس تبریزی به دورت هیچ کس هشیار نیست
کافر و مومن خراب و زاهد و خمّار مست
چقدر نگاهتون قشنگه و ستودنی...بارها و بارها ممنونم