خداحافظ وطن...

توی فرودگاهم...خواستم خداحافظی کنم...شاید با بخشی از خودم تا قبل از امروز، تا قبل ازین لحظه....شاید با این خاک...


خداحافظی با شما شاید بی معنی باشه...ولی به هر حال، به رسم دوستی، خدانگهدارتون...


پ.ن:افوض امری الی الله....


نظرات 3 + ارسال نظر
علیرضا سه‌شنبه 15 بهمن 1398 ساعت 01:18

راستی یه چیزی...
من تاحالا هیچوقت تو یه جغرافیای غریب زندگی نکردم...
با وجود این، انگار درد غربت رو خوب میفهمم...
میدونم خیلی سخته، هرچقدم آدم دوست و آشنا داشته باشه بازم سخته...
من به خودم قول دادم از این به بعد کمیت و کیفیت بودنم در حد همین کامنتا، جوری باشه که اگه بتونم، شده یه سر سوزن از این دردتون کم کنم تا حداقل یه ذره سبک تر باشین...
راستش خیلی به خودم افتخار میکنم که بودنم برای یه دوست بزرگواری مثل شما مفیده، دروغ چرا، حتی یه کم مغرورم میشم...
خلاصه اینکه میخوام بگم قول میدم تا جایی که میتونم باشم و مفید باشم براتون...
دیگه چاره ای ندارین جز تحمل کردن من...

شما خوبین....ازون خوبای روزگار که خیلی امن هستن.... چقدر خوشحالم که توی این دنیای مجازی تا این اندازه حقیقی هستین...ممنونم ممنونم ممنونم برای بودنتون....

علیرضا سه‌شنبه 15 بهمن 1398 ساعت 01:06

خوبه...
رسیدین؟
همه چی خوبه؟
با اینکه انتظار نداشتم به این زودی جواب بدین روزی چند بار سر میزدم که ببینم...
چقدم چسبید بهم وقتی دیدم جواب دادین...

بله رسیدم، یه کم سخت بود اولش، ولی خودم رو برای سخت تر از این آماده کرده بودم، واقعا خدا رو شکر میکنم...
من دوستانمو فراموش نمیکنم...تا حد توانم به یادشون میمونم

علیرضا یکشنبه 13 بهمن 1398 ساعت 07:40

همتم بدرقه راه کن ای طایر قدس
که دراز است ره مقصد و من نوسفرم

با اینکه میدونستم اون سه هفته تموم شده ولی خیلی شوکه شدم...
با اینکه اصلا دلم نمیخواست کارتون به گیر و گور بخوره ولی شاید ته دلم بدم نمیومد چند ساعتم که شده بیشتر بمونین...
به هر حال عمیقا امیدوارم موفق باشین و همیشه همینجوری محکم و مستحکم جلوی همه سختیای این راه وایسین...

گر چه منزل بس خطرناک است و مقصد بس بعید
هیچ راهی نیست کان را نیست پایان غم مخور

به سلامت...

من خوشبختم...خوشبختم که کسی که ندیدمش، انقدر بهم لطف داره، خوشبختم که تو یادتون هستم، خوشبختم که بی اینکه بدونین گرهم میزنین به خدا....

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.