پروپوزال رو فرستادم...سوپروایزرم به یک آفرین و عذرخواهی بسیار از اینکه دیر پروپوزالم رو خونده بسنده کرد، راستش اون بخش از وجود سرزنشگرم، باورش نمیشه که انقدر لایق تشویق و تمجیدهای استادم باشم و گاهی فکر میکنم شاید داره غلو و حتی تعارف! میکنه، ولی بقیه دوستان میگن هیچوقع از یه استاد اینجایی! تمجید الکی نمیشنوی و این جماعت راستگوترین آدم های کره ی جغرافیا هستن، گفت هفته دیگه میاد اینجا و یه سر بریم پیاده روی...خوشحال!
من دختر کویر همیشه از آفتاب گریزان بودم، اونقدر گریزان که توی روزهای گرم افسردگی شدید میگیرم، میدونین که بعضی برعکس اکثریت جامعه که افسردگیشون توی فصل سرد و ابری سال هست، توی فصل آفتابی و گرم افسرده ترن...جالبه که مخفف این بیماری sadمیشه. اینها رو گفتم که بگم من معمولا در روز تولدم بسیار افسرده ام، ولی امیدوارم امسال این اتفاق نیوفته به خصوص که توی یه کشور با هوای سردم، همین امروز صبح یک باران عجیبی اومد و من کلی خوشحال شدم...به این باران میگن showers.
امروز از صبح معلم درونم بیدار شده و دارم اطلاعاتم رو شریک میشم با اینجا:)
مورد آخر اینکه امروز نکته ی جدیدی متوجه شدم، من تاریخ تولد واقعیم 16خرداده، تاریخ تولد شناسنامه ایم 1خرداد، و نکته ی جالب این هست که امروز متوجه شدم یه سال در میون تاریخ تولد پاسپورتیم هم متفاوت میشه 22 می، در واقع طبق شناسنامم دیروز، طبق پاسپورتم امروز، و طبق گواهی تولدم چهارده روز دیکه متولد میشم...سه بار در سال! خلاصه که تولدم مبارک.
به چند روز استراحت نیاز دارم، پروپوزال نوشتن اون هم در تنهایی این اتاق وقتی از 2 بامداد تا 10 شب روزه بودم، سخت بود...بسیار سخت بود....(برای نوشتن این بخش از حرفم مردد بودم، انگار بعضی کارها همیشه با ریاکاری گره خورده، اما دلم میخواست این جمله جهت یادآوری بعدهای این روزهام، ثبت بشه، و در کنارش خوشحالم که نمیشناسین من رو و هیچ زمان هم بنای شناختنم رو ندارین، شاید این بخشی از بار سنگین ریاکاریم رو کم کنه).
یک اعتراف بزرگ: بعد از خارج شدن از ایران تا یه مدت با نامهربان حرف میزدم، چیزی ازش اینجا نگفتم، چون از آبیگرام خجالت می کشیدم... اما الان پاک شده و به خودم افتخار میکنم برای این پاک شدن...دوست داشتن برای زجر کشیدن نیست...برای تنها زجر کشیدن نیست...و چقدر دیر دیر دیر این رو فهمیدم.
پ.ن: شکر که در هوا و خیال تو نفس میکشم...آبی بزرگ زندگی...
البته که این خستگی که اینجا گفتم به طور مشخص در مورد خستگی جسمی بود، ولی متاسفانه درست حس کردین که حالم خوب نیست این روزا.
ای بسا هندو و ترک هم زبان
ای بسا دو ترک چون بیگانگان
پس زبان محرمی خود دیگر است
همدلی از هم زبانی بهتر است
امید تا الان خستگی روحی و جسمی هر دو رخت بربسته باشن
من همون گواهی تولدو به رسمیت میشناسم، پس 14 روز دیگه تبریکمو عرض میکنم خدمتتون.
+ آخر نه منم تنها در بادیه سودا
عشق لب شیرینت بس شور برانگیزد
این بیت هم فقط واسه وفای به عهد
خیلی خیلی خسته ام
برمیگردم
گاهی میشه حس کرد که حالتون خوب نیست، عجیبه، نه؟
دعا میکنم هر چه زودتر آروم بشین و این خستگی که ازش گفتین ازتون دور بشه