روانشناس از دختر توی فیلم پرسید به اولین خاطره ی کودکیت که یادت میاد فکر کن و من به حسین فکر کردم...گرچه جز اولین تصاویر کودکیم نیست اما جز اولین خاطره هاست...وقتی اون روز روی پله های مهدکودک نشسته بودم و منتظر مامان بودم که بیاد دنبالم، حسین جز بچه هایی بود که باید بیشتر توی مهد میموند چون ساعت کاری مامانش سه عصر تموم میشد و من جز بچه هایی بودم که ساعت کاری مامانم یک عصر تموم میشد...حسین که جز شیطونترین پسرای مهد بود توی حیاط مهد مشغول بازی بود و من اون بچه ای بودم که مامانش ساعت یک نیمده بود دنبالش، باقی بچه ها یا توی مهد بودن یا رفته بودن خونه، حسین اومد کنارم روی پله های مهد نشست، هوا ابری بود، داشت نرم نرمک بارون میومد، دختر مغرور حتی به حسین نگاه هم نکرد، همین که بارون شدیدتر شد، حسین پا شد بره داخل، نگاش کردم گفتم میشه تا مامانم بیاد بمونی، یه کم مکث کرد، گفت ببین تو مقنعه سرته، اما من موهام خیس میشه تو این بارون، و دخترک مغرور تو یه ثانیه گفت من کیفمو میدم بهت بگیر بالای سرت که تو هم خیس نشی، با لبخند اومد کنارم نشست و کیفمو گرفت روی سرش...خاطرم همینجا تموم میشه، یادم نیست مامان اومد دنبالم یا خواهر رو فرستاد دنبالم، یادم نیست با حسین حرف زدم بیشتر یا نه، یادم نمیاد وقت خداحافظی چطوری بود، یادم نمیاد بعد ازون روز باز همون دختر مغرور بودم که به حسین پر از شیطنت محل نمیذاشت، حتی هیچ جزئیاتی از صورت حسین یادم نمیاد....من که از بچه های مهد، سلمان رو خوب یادمه سینا رو توی اینستا فالو میکنم، علی رو دورادور میدیدم توی ایران، چرا هیچ چی از حسین نمیدونم...چرا هیچ چی از حسین یادم نمیاد...جز همین اولین خاطره کودکی...
پ.ن: که قلب او خالیست...
سلام فاطمه جان. خداروشکر که واکسن زدی.



تولد شناسنامه ای مبارک
و جل الخالق به خوبی و مهربونی استاد
علیرضا جان. من همیشه شرمنده خودمم که کامنت دونی ندارم به خاطر همچین پیام های قشنگی که شاید تا حالا از دست داده باشم. خیلی ممنونم که برام نوشتید
چقده جهان شعر لطیفه. انگار یه جای خوشبختی از جهان نشسته باشی و به مسائل نگاه کنی
خیلی خیلی ممنونم
سلام الهام جان...اتفاقا دیروز یکی از بچه ها می گفت این برنامه ها برای سال اوله و مخصوصا توی دوران کرونا...برای سال های بعد از این خبرها نیست...نگرانم کرد، امیدوارم که غیر ازین باشه.
باقی با دوست...
کوبندگی که از خاطره شما بود.
اوضاع رو به راهه؟
من بازم یه استفاده ابزاری بکنم از اینجا واسه پست آخر الهام. اونجا که گفته آدما درد دیده شدن دارن و اگه به عشق نشد به نفرت هم راضی میشن، شاعر میگه:
"طاعت از دست نیاید گنهی باید کرد
در دل دوست به هر حیله رهی باید کرد"
خلاصه که گویا ایشون دنبال راهی به دل دوست می گشته،حالا با طاعتم که نشد، با گناه.
شکر روبراهه، اوضاع اونجا چطور؟
الهام جان باقی با تو...
نه بابا
آخرین آدمی بود که اونقدر بهم علاقه داشت. اونم که یادم نمونده
فاطمه جانم عیدت مبارک
برات دلخوشی و سلامتی آرزو میکنم.
عجب!
مرا چه بندگی از دست و پای برخیزد
مگر امید به بخشایش خداوندی
سعدی
چه عجب کوبنده ای...
مگر امید به بخشایش خداوندی...
عجب حافظه ای که اسم بچه های مهد یادته و چه عجیب که می شناسید همو هنوز.

دلم رفت واسه وقتی که مظلوم و قشنگ گفتی بشینه پیشت
توی آمادگی یه دختری کیسه ی بزرگ طلاهاش رو آورد داد بهم که علاقه اش رو نشون بده. من قیافه و اسم اونم یادم نمونده
الهام جان، اتفاقا حافظم نقطه ی باگمه، ولی بعضی خاطرات با جزییات تو ذهنم میمونه و باقی خاطرات پاک پاک پاک...

پس محبوب بودی در بچگی هم