نوشتم براش...
دختر شایدسی و دو سالگی برای خیلی از تصمیم ها دیر باشه...اما برای خداحافظی نه...دل شکستتو جمع کن و بدون هر جای دیگه ای از این دنیا هم که بودی این اتفاق می افتاد...از بعضی اتفاقات هیچ گریزی نیست. فقط اینبار دیگه برنگرد...
پ.ن: حالش خوب باشه، فقط حالش خوب باشه...سپردمش به تو....
فاطمه جان خوبی؟
یه مدتی اگه خواستی کمرنگ باش و بعد با حال بهتری برگرد
خداحافظی نکن
خداحافظی دلگیره خیلی
نه...دلم به خداحافظی کامل نیست الهام جان...همین که کمرنگم مدتی...برمیگردم با حال بهتر


و خوشحالم که یار اینجایی
فکر می کردم اینجا خودش اون گوشه ای باشه که آدم به همه میگم میرم یه گوشه ای و ...
تلخ بود و سخت، تو این روزهای پر هیاهوی الکی که دلم بیشتر از همیشه یه گوشه می خواست.
نوشتن انگار باعث تجربه ی هزار باره میشه...مخصوصا برای من که با نوشتن مو به مو به یاد میارم قضایا رو، برای همین انگار یه مدت ننوشتن و رفتن به یه گوشه ی ساکت بی صدا و کلام، درمان موقت باشه برام...ممنون که هستی علیرضا، وجودت توی سال هایی که گذشت برای من پر از برکت بوده و هست
مخاطب عنوان کیه؟
وداع با اینجا؟
دل حافظ که به دیدار تو خوگر شده بود
نازپرورد وصال است مجو آزارش
خسته ام، میرم یه گوشه ای، برمیگردم اما، چرا دارم میگم؟چون فک میکنم تو و الهام دوستای خوبی هستین... حتی اگه نبینمتون هیچ موقع، ولی حق دارین بی خبر نمونین، مواظب خودتون باشین تا برگردم