بی شک ننوشتن در دسته خطرناک ترین و مهلک ترین سم های کشنده زندگی من قرار داره...بله..بنویس دخترجان...بنویس .
برای اسکالرشیپا اقدام کردم و باز ته دلم خالیه...مقاله هم دیسیژن پندینگه...بابا دیسیژنتونو بگین کشتین منو، فقط خواهشا دیسیژن قشنگی باشه:)
و همچنان منتظرم معجزه ای رخ بده و نامهربان باز حرف بزنه و اون آدم عجیب و غریب نباشه و به خاطر دوست داشتن من کامل عوض بشه...درست که از فکر کردن به این موضوع قلبم درد میاد، ولی در عین حال از ضعیف بودن خودم به شدت عصبانی میشم.
پ.ن1: قلبی که مثل قبل نیست...
پ.ن 2: ساعت دقیقا سه و بیست و دو دقیقه بامداده و من به تنها چیزی که فک میکنم اینه:
باید عاشق بشم...باید اجازه بدم به خودم که عاشق بشم...نتیجه گیری عجولانه نیمه شبه؟ خب باشه... مهم اینه که نتیجه گیریه قشنگیه، فرصت نداری دختر جان...بجنب، عاشق شو و بجنگ...
بزرگ من...توی این حجم انبوه اندوه...ببین منو، بگیر دستم رو...نذار همه ی امیدی که به تو گره خورده، به ناامیدی برسه.
حرف زدن با نامهربان ااشتباه محضه...فاطمه فاطمه فاطمه...بفهم.
پ.ن: نود و هفت...به هفت مقدست قسم، مهربان باش با ما
دقیقا همین الان و این شب زنده داری برای پروپوزال منو برد به دوم راهنمایی، وقتی امتحان جغرافیا داشتم و تا نیمه شب بیدار بودم و مادربزرگی که حوالی دو بامداد بیدار شد، برام غذا آورد، کنارم نشست و با هم گفتیمو خندیدیم و من سیر شدم از همه ی نداشتن ها....روحت شاد عزیز گل پنبه من.
راستی فردا خواهر با تیله میان...تنها و بدون مرد.
پ.ن: راه کجاست؟ بیراهه کجاست؟ دستمونو مبادا رها کنی...
استادم بهم گفت ببین من دوست دارم که اینو بهت میگم، تو خیلی کله شقییییییی...نمیدونم چرا بلافاصله تصویر نامهربان اومد جلوی چشمم که چهار سال پیش بهم گفت یه دنده و لجبازززز... و حتی بعد چهار سال بازم اینو بهم گفت.
میگه بیا مهاجرتی اقدام کن برا کانادا...بعدم گفت امیدوارم بالاخره کانادا همدیگه رو ببینیم.
پ.ن: دست من و دامان تو...
استاد آلمانی میل زده و یه سری ایراد گرفته به پروپوزالم، لحن خیلی سردی توی میلش داره، گرچه این لحن یه درمیون تکرار میشه...ولی خب امروز حس کردم شاید این همه وقت الکی خودم رو درگیر این پوزیشن کردم، البته اطرافیانم میگن این لحن سرد ژرمن ها عادیه...امیدوارم اطرافیانم درست بگن.
نامهربان دنیاش فرسنگ ها از مال من دوره....این رو حداقل تا ده سال آینده باید یادم بمونه.
حس غرق شدن دارم...انگار مدام میرم زیر آب و به سختی برای اینکه نفسم قطع نشه کسی دستم رو میگیره و میکشونتم روی آب و تا دستم رو رها میکنه دوباره عمیق تر فرو میرم توی آب...
پ.ن: مگه میشه غرق بشه کسی که همه ی امیدش شمایی، ای آبی بی انتها؟....نمیشه، نه نمیشه...