بسم الله...

باید مینوشتم، بعد پنج سال نوشتن تو بلاگفا و بعدتر سه سال ننوشتن، حالا دوباره نوشتن تنها راه نجاتم به نظر میاد، توی اینستا هر چقدر هم که بقیه به به و چه چه کنن برای عکسام، محیط خوبی برای نوشتن من نیست...

این روزا بعد حدود دوسال و نیم تلاش بی انگیزم، از این حجم نشدن، خستم. یه چیزی ته دلم میگه شاید همش بیهوده بوده، ولی سعی میکنم به حرف ته دلم گوش ندم و منتظر جواب استاد آلمانی میمونم، و همینطور منتظر جواب داورای اون دو تا مقاله آی اس آی. "ز" امروز بهم پیام داد که کاش به استاد دانمارکی میل بزنی و بگی اندازه یه ترم پول جور شده، پوزیشن خالی داری یا نه؟ اما نه، غرورم نمیذاره رو پول بقیه حساب کنم برای رفتن، حتی اگه از آرزوها و هدفام دور و دورتر بشم.چقدر حس شکست خورده ها رو دارم...و چقدر خوبه که اینجا رو باز برای خودم دارم.


- حواست هست آبی گرام ترین؟