گزارش کوتاه

روزای شلوغ....روزای خیلی شلوغ....شدم مجری و ناظر اردیبهشت...حالا صبحا ساعت هفت بیدار میشم، همونطور که دارم به سختی خیابونای جدید رو یاد میگیرم و نگرانم گم نشم یا با کسی تصادف نکنم، یه کیک میخورم....می رسم کارگاه....با کارگرا بحث میکنم...هنوز چیزای زیادی هست که نابلدم....ولی فعلا به عنوان مهندس خانوم باابهت! در جوامع عمومی مشاهده شدم.


پ.ن: هنوزم نحیف ترین درگاهتم...

وقتی نمی نویسم...از خودم دور می افتم، خود واقعیم رو گم می کنم...نوشتن برای مرور احوالات شخصیم بهترین راهکاره...

می نویسم دوباره از همه ی ماجراهایی که گذشت تو این یه ماه...


پ.ن:خجلم که اندازه یه لباس مشکی عزادار نیستم...ببخشم بزرگ