خوب خوب خوب در عمق یک دنیا تفاوت

یه اولین بگم بهت؟

+بگو

امروز بعد نماز صبح دعات کردم...

+ منم یه اولین بگم بهت؟

بگو

+ امشب یه پیک زدم  به سلامتی تو...


پ.ن: زندگی همیشه همینقدر عجیب بوده آبی بیکران؟....

بازگشت به کتابخانه محبوب

روی میزی که نشستم یه کاغذ آبی جا مونده

روی کاغذ این بخش از شعر فروغ نوشته شده:


چگونه می شود به آن کسی که می رود این سان 

صبور

سنگین

سرگردان

فرمان ایست داد؟


پ.ن: آدم های خوبت رو سر راهم بذار


خانه ی دل به یغما گرفته...

*تو خیلی عزیزی، رابطم از حالت معمولی با تو بیشتره، اما مطمئنم دوستیمون پایدار می مونه، منظورم اینه چه من برم، چه تو بری، تو منو از دست نمیدی، من همیشه هستم، تا زمانی که زنده ام....


شش ماه دیگه سی سالم میشه، همه معتقدن به چهرم یه دختر بیست و پنج نهایت بیست و شش می خوره، اما حقیقت اینه که من سی سالم می شه و همه ی این سال ها از زمانی که اندک شناختی نسبت به خودم پیدا کردم منتظر بودم کسی جمله های بالا رو بهم بگه....و بالاخره گفت...میدونین اولین کسیه که دوست داشتنم رو بهش ابراز کردم، و نه یک بار...بارها و بارها... و در جواب بارها و بارها بهم گفته من اولینش نیستم...بی معرفته اما خب....بنظرش من آدم سرسخت و عجیبیم که تا این سن به هیچ کس این حسو نگفتم، مثل روز برام روشنه که انتهایی نداره این داستان، نتیجه ای نداره و میتونه تلخ تموم بشه، خیلی تلخ...برای همین تصمیم گرفتم بمونه، بخشی از زندگیم تا جایی که امکان داره، بمونه در قالب یه دوست....جمله های شب های روشن یادم میاد...اونجا که رویا به استاد میگه منو تو همیشه با هم دوست میمومنیم و رابطمون قابل احترامه...در جواب جمله های بالا اول ذوق کردم و بعد گفتم میبینی...شاید منو تو مناسب یه رابطه عاطفی نباشیم، بودنمون تو رابطه ی عاطفی باعث ضعفمون بشه، اما بنظرم رابطه ی دوستی قشنگ ترین رابطه هست میون ما دوتا...یه رابطه دوستی باعث قوی شدنمون میشه...حالا چند روز از زدن این حرف ها گذشته، فاصله ای بینمون افتاده، اما مهم نیست، نبودنش درد بیشتری داشت...


زندگی عجیبه...خیلی عجیبه....


رفتن، رفتن، رفتن...همیشه رفتن...


فعلا در مورد رفتن چیزی اینجا نمی نویسم، اما به این معنی نیست که پیگیر نیستم، اتفاقا به شدت پیگیرم و امیدوار...دعا.


پ.ن: در این خانه ی به یغما رفته جای شما امن امن امن....آبی ترین.