وقتی نمی نویسم...از خودم دور می افتم، خود واقعیم رو گم می کنم...نوشتن برای مرور احوالات شخصیم بهترین راهکاره...

می نویسم دوباره از همه ی ماجراهایی که گذشت تو این یه ماه...


پ.ن:خجلم که اندازه یه لباس مشکی عزادار نیستم...ببخشم بزرگ

نظرات 3 + ارسال نظر
علیرضا پنج‌شنبه 28 شهریور 1398 ساعت 02:46

اگر جز تو سری دارم سزاوار سر دارم
وگر جز دامنت گیرم بریده باد این دستم...

نمیدونم قبلا این بیت رو نوشتم اینجا یا نه، ولی بعضی بیتارو میشه به عنوان ذکر همیشه زمزمه کرد و هیچوقتم تکراری نمیشه...

هوم، قبلا هم نوشته بودینش....ولی امشب بازم خیلی کیف داد.

علیرضا چهارشنبه 20 شهریور 1398 ساعت 03:31

چون قلم اندر نوشتن می شتافت
چون به عشق آمد قلم بر خود شکافت...
کاش قلمتون بر خود بشکافه...
کاش بازم از عشق بنویسید...
عشقی به قدمت انسان و به طراوت اشک بارون رو گونه های طبیعت که هرچقد ازش نوشته بشه بازم موجب درک نمیشه، شاید فقط شهود...

نه حواسم نبود راستش...
از همون واژه های اول تا همین الان و احتمالا بعدها این واژه های دورادور بخشی از زندگیم بودن و هستن و خواهند بود...
شاید بخش مهمی از زندگیم...
و عجیبه این همه دوری و این همه نزدیکی...
گاهی فاصله ها چقد حقیر میشن...
و گاهی زمان چقد حقیر میشه...
وقتی گاهی با اولین واژه ها انگار به یه آشنای ازلی رسیدی و گاهی هم با گذشت سالها کنار یه سری آدما هنوزم باهاشون بیگانه ای...
مکان و زمان و همه چیز منسوب به این جهان ماده چقد حقیره واقعا...
به هر حال خوشحالم که حواستون بود...

از عشق نوشتن...گاهی فک میکنم چقدر این کلمه می‌تونه مقدس باشه و چقدر ما آدمها خرابش
کردیم...

آشنای ازلی...شما شاید متوجه نشدین، ولی پارسال از خرداد تا مهر، بودنتون تو این محیط مجازی و نوشتن همون چند خط شعر...بی اندازه خوشایند بود واسم، ممنونم که بودین خواننده اینجا

علیرضا جمعه 15 شهریور 1398 ساعت 02:27

بنویس...
نون والقلم و ما یسطرون...

چه کسی تو باری ای جان که ز غایت کمالت
چو به وصف تو درآیم تو به وصف در نیایی

می نویسم به زودی دوباره...
حواستون هست نرم نرمک دوستی واژه هامون یکساله میشه...شاید هم بیشتر

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.