بامداد

دقیقا همین الان و این شب زنده داری برای پروپوزال منو برد به دوم راهنمایی، وقتی امتحان جغرافیا داشتم و تا نیمه شب بیدار بودم و مادربزرگی که حوالی دو بامداد بیدار شد، برام غذا آورد، کنارم نشست و با هم گفتیمو خندیدیم و من سیر شدم از همه ی نداشتن ها....روحت شاد عزیز گل پنبه من.

راستی فردا خواهر با تیله میان...تنها و بدون مرد.


پ.ن: راه کجاست؟ بیراهه کجاست؟ دستمونو مبادا رها کنی...

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.