برای بار هزارم بلند شدن رسم او شده بود.
بله...همچین فاطمه ای هستم من. دوباره قوی و محکم بلند میشم و هزار باره دست راستم رو روی قلبم میذارم و میگم: توکلت علی الحی الذی لا یموت....
میگه: بی رحمانست ولی مهم نیست که تو بهم بگی یا نه، زمانی که اتفاق بیوفته، دوستی منو تو تموم شدست....و من انگار شش سال پیش و همه ی اتفاقات و ماجراهاش مث روز واسم روشن میشه...
پ.ن: دست میذارم روی قلبم و میگم توی این ظلمت، آبی ترین من باش.