گاهی میترسم، ترس عجیبی می افته به جانم که نفس کشیدن برام دشوار میشه و حتی خواب آروم رو هم ازم میگیره و کابوس جای اون مینشونه.نمیدونم دقیقا با زندگیم چه میکنم..منی که تا حدودی آنتی سوشال هستم ، چطور دارم به رفتن اون هم به تنهایی فکر میکنم و براش تلاش میکنم؟ از طرف دیگه اگه این رفتن اتفاق نیوفته، چه اتفاقی برای زندگیم میوفته؟آیا کامل دور ازدواج رو خط کشیدم؟آیا تنهایی تا آخر راه منه؟...آخ از این ترس.
Hold my hand even in bright moments....