دختر سفیدبرفی

اومده بودن بازدید، صدای جیغ و خندشون کل ساختمونو برداشته بود، از سالن با میم اومدم بیرون...فهمیدم چند تاییشون متوجهم شدن، یکیشون با یه لبخند فوق العاده اومد جلو و گفت: چقدر حجابتون قشنگه...نگاه کردم به صورتش، سفید برفی ای بود برای خودش، کاملا معلوم بود قبل حرف زدن با من، چادر کش دارشو کشیده بود توی پیشونیش تا موهاشو بپوشونه، آخه موهای فرفریه بورش از زیر چادر زده بودن بیرون...من بعد یه مکث، لبخند زدمو گفتم: عزیزم تو هم خیلی قشنگی با این چادر، دوستاش زدن زیر خنده و رو به من گفتن این همش موهاش بیرونه، الان این شکلی کرده خودشو...به دوستاش با اخم و تخم نگاه انداخت و باز با لبخند قشنگش منو نگاه کرد... آخر کار اومد از بین دوستاش و با صدای بلند گفت خداحافظ.


_ من آدم عکس العمل توی لحظه نیستم، الان مدام به خودم میگم کاش فلان حرفو بهش زده بودم یا فلان کارو کرده بودم...اه.

_همون اندازه که از آدمایی که به دیگران به خاطر حجاب نداشتشون توهین میکنن بیزارم، از آدمایی که حجاب بقیه رو به تمسخر میگیرن هم بیزارم.


پ.ن: تو دلبرانه نشونه های آبیتو سر راه من میذاری...قلبم رو به روی همه ی نشونه هات بینا کن بزرگ من.

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.