برگشته ام به تو...چون غریبی دور از وطن

میم گفت نامیدم ازت...از خدا اما نه....نشکست این جمله من رو...اما فک کردم تو هم ناامیدی از من؟ ترسیدم که ناامیدت کنم، ترس توی عمق وجودم رخنه کرد، به چه کسی پناه برم اگر روزی ازم ناامید بشی؟


پر از تردیدم، پر از شک و دودلی....ناخدای این کشتی باش. این کشتی شکسته ی در حال غرق شدن رو تنها یه ناخدا میتونه نجات بده....بگذرون من رو از این دریای طوفان.


اولین اسکالرشیپ آلمان رو رد شدم...مونده دومیش...به طور غریبی میدونم اون رو هم رد میشم، سخت بود نوشتن این جمله...خیلی سخت...اما اگه بهای این از دست دادن، داشتن تام و تمام تو، توی قلبم باشه...شکایتی نمیکنم...نه اینکه شکایتی نداشته باشم، که پر از شکایتم، اما چه کسی بهتر از من میدونه درد سهمگین نداشتن تو رو...


ناراحت بودم ازت....شانزده خرداد تولدم بود و من بدنبال نشونه ای از تو...هفده خرداد، وسط بسته بندی برای کوچه گردان میل دانشگاه اومد، توی دل شکستم گفتم این بود کادوی تولد شما؟...امروز هجده خرداده و مثل حقیقتی که تازه از زیر ابر بیرون آمده، مطمئنم این بهترین کادوی تولد بود.


پ.ن: دعا...


نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.