کامران و غزاله یا مرتضی و فاطمه

آسمانه توی اینستا عکس از کتاب غزاله علیزاده گذاشته بود، پیام دادم که بخونمش؟ جواب مفصلی داد که ختم شد به تاییدش بر ماجرای عاشقانه شهید آوینی و غزاله علیزاده...پیشترها ازاین ماجرای عاشقانه چیزهایی شنیده بودم اما دونستن اینکه عشقی عمیق بین اون ها بوده، برای من تنها یک نشانه بود.


پ.ن: عقل می گوید بمان و عشق می گوید برو ؛ و این هر دو، عقل و عشق را، خداوند آفریده است تا وجود انسان در حیرت میان عقل و عشق معنا شود.

نظرات 4 + ارسال نظر
علیرضا سه‌شنبه 5 تیر 1397 ساعت 16:28 http://sowdaa.blogsky.com/

قانع شدم!
غبطه بخورید!
حتی خودمم به اون حال خوب نوشته هام غبطه می خورم!

بلی...منم ساده آدمها رو نمیسنجم:)

علیرضا دوشنبه 4 تیر 1397 ساعت 10:25 http://sowdaa.blogsky.com/

چقدر ساده آدمارو می سنجید...
شما دارید منو از دور می بینید، از خیلی دور...
کاش واقعا من همون موجودی بودم که شما تو ذهنتون تصور کردین، اما نیستم...

چه جالب، دومین نفری هستید که میگین بهم آدما رو ساده می سنجم.

این صرفا یه برداشت شخصیه از همین کامنتایی که رد و بدل شد. بدون شک شما در واقعیت متفاوت از این برداشت من هستید. اما میتونم به همین حال خوبتون که توی نوشته هاتون دیده میشه غبطه بخورم...نه؟حتی اگه این حال خوب محدود به همین نوشته ها باشه.

علیرضا پنج‌شنبه 31 خرداد 1397 ساعت 04:40 http://sowdaa.blogsky.com

بله...
به جنون اختیاری هم فکر کنید.

آزمودم عقل دوراندیش را
بعد از این دیوانه سازم خویش را

یا

من گیج کی باشم ولی قاصد چنین گیجیده ام

اینکه انسان انقدر عاقل باشه که قید عقل رو بزنه و رو به جنون بیاره...
حرف زیاده در این موارد، اما چه بسا سخن خودش حجاب باشه بین عاشق و معشوق. چه نگاه های عاشقانه ای که فراتر و رساتر از هر سخنی هستن. باید سر بلند کرد و آفتاب رو دید و حس کرد.

آفتاب آمد دلیل آفتاب
گر دلیلت باید از وی رو متاب

حقیقتا به حال خوشتون وقت رسیدن به این ادراک و این نگاه غبطه میخورم. من هنوز بیش از اندازه در بند این دنیای فانی و مادی هستم متاسفانه

علیرضا چهارشنبه 30 خرداد 1397 ساعت 14:19 http://sowdaa.blogsky.com/

... تا وجود انسان در حیرت میان عقل و عشق معنا شود...
عالی!

عقل گوید شش جهت حدست و بیرون راه نیست
عشق گوید راه هست و رفته‌ام من بارها

عقل گوید پا منه کاندر فنا جز خار نیست
عشق گوید عقل را کاندر تو است آن خارها

از من نبودها، از شهید آوینی هست تو کتاب فتح خون.

من همچنان در بحث قبل جا موندم و آیا کمال عقل، جنونه و کمال جنون، عقل؟ بنظر بی راه نمیاد.

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.