روزگار غریبیست نازنین

 می شد شبیه خیلی های دیگه با نگاه هر کسی از ظن خود شد یار من.... ماجرای مرموز و عجیب کشتن آدمی به واسطه ی آدم دیگه  رو شرح و بسط داد....

اما ترجیح بر اینه از لحظه ای بنویسم که دیشب نزدیک اذان صبح، وقتی نگاه به آسمان بود و ناگفته ها خفته در عمیق ترین لایه های پنهان دل.... بعد از نزدیک به یازده سال... گذر شهاب سنگی در ظلمات شب اتفاق افتاد.


پ.ن:ای آبی ابدی... ما را با همه ی زشتی هامان ...در آغوش خود تنگ بفشارید.

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.