Wash your face girl...

بعد از سه سال...خداحافظی کردم باهاشون...یکی یکی توی آغوش گرفتمشون، بوسیدمشون و آرزوهای خوب بدرقه ی باقی زندگیشون کردم...عجیب بود، خداحافظی غریبانه ای بود...شاید چون آخرین نفر از نسلی بودم که پافشارانه دلش میخواست بهشون کمک کنه، آخرین نفر از نسلی که ایرانی میدونستشون، آخرین نفر از نسلی  که  به جای دل سوزوندن واسشون، سعی کرد تواناییهاشونو ببینه و کمک کنه پرورش بدن استعدادهاشون رو...آخرین نفر از نسلی که به جای تمرکز روی تجاوز و خشمی که توی جامعمون بهشون وارد میشد، روی یادگیری زبانشون تمرکزمی کرد...اما اشتباه میکنم...مطمئنم بازم آدمای خوب و حتی خوبتر سر راهشون قرار میگیره.

قالب وبلاگ رو عوض کردم.... آجر آبی

اولین کروکی که اینجا ثبتش می کنم...حوصله ی ویرایشش  رو ندارم، همون عکسی که مدتها پیش تو گوشی گرفتم، آپلود کردم.

پ.ن: شما حافظ همه ی بچه های دنیایی...و همین بس که همشون رو سپردم به پناه همه ی غریبانگی های این عالم...

نظرات 1 + ارسال نظر
علیرضا دوشنبه 31 تیر 1398 ساعت 09:21 http://sowdaa.blogsky.com/

خداحافظی غریبانه...
چرا باید یه روز صبح این جمله های شمارو بخونم و نی نوای حسین علیزاده رو گوش بدم و همه وجودم پر بشه از هجران، این درد غریب و قریب...
بس بگشتم که بپرسم سبب درد فراق
مفتی عقل در این مسئله لایعقل بود

من چیز زیادی از کروکی و اینجور چیزا نمیدونم، ولی چیزی که دارم می بینم رو اگه بخوام با یه کلمه وصف کنم میشه: تمنا!
همه اهل مسجد و صومعه پی ورد صبح و دعای شب
من و ذکر طره و طلعت تو مِن الغداة الی العشاء

و اینکه این اطلس نو مبارک جان آبیتون باشه...
تابش جان یافت دلم وا شد و بشکافت دلم
اطلس نو بافت دلم دشمن این ژنده شدم

نینوای علیزاده...جز محبوبای زندگیمه، چقدر جالب...و مثل همیشه سپاس تا آسمانها برای شعرهاتون که به جانم رخنه میکنه

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.