روزای سخت کارگاه

سه روز پشت سر هم توی کارگاه دعوا شد، سه روز پشت سر هم رکیک ترین فحشا رو شنیدم، سه روز پشت سر هم لرزیدم، سه روز پشت سر هم جیغ کشیدم بسه و صدام لابلای صدای یه عده مرد گم شد، سه ر وز پشت سر هم، مامان زنگ زدو پرسید خوبی؟و من قاطع گفتم خوبم و بعد خداحافظی زدم زیر گریه و کسی نبود دلداریم بده...سه روز پشت سر هم احساس کردم روحیه ی لطیف من رو چه به زمخت بودن محیط کارگاه... اما من کوتاه نمیام، اردیبهشت باید به عالیترین شکل ممکن ساخته بشه...شبیه یه مادر، محکم و قوی، ازت مواظبت میکنم اردیبهشتِ جان.


پ.ن: شما هستی آبی بیکران زندگیم..مثل همیشه...

نظرات 1 + ارسال نظر
علیرضا دوشنبه 8 مهر 1398 ساعت 08:20 http://sowdaa.blogsky.com/

آخ از این خوبم هایی که با بغض به مادرا میگیم...
سخته، خیلی سخته... حتما خیلی سخت بوده که حافظم گفته:
گویند سنگ لعل شود در مقام صبر
آری شود و لیک به خون جگر شود...

شما هنوزم با شعراتون تمام ذوقم میکنین

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.