از رنجی که می بریم...

آبیگرام....دلم میخواد از ماجراهای اخیر بگم...اما خجالت می کشم...شاید از تو، شاید از خودم....شاید از آبی بیکران....همین کافی نیست که یکبار شاهد اشتباهات این مدت من بوده؟...گفتن و تصویر دوباره چه سود؟

چیزهایی میبینم، چیزهایی میشنوم....که زخم روی زخم میزنند....شاید تاوان اشتباهات خودم باشه....اینکه همه ی این راه رو اومدم تا ببینم عزیزترین مرد زندگیم تو این سی سال...بزرگترین اشتباه رو مرتکب میشه...


بگذر فاطمه...بگذر فاطمه...بگذر فاطمه....


پ.ن: گره کور بزن من رو به خودت...ای بزرگ

نظرات 1 + ارسال نظر
علیرضا یکشنبه 28 مهر 1398 ساعت 08:48

بگذر...
به مدد مستی...

گفت و گوی خرد از حد بگذشت ای ساقی
باده در دِه که ندارم سر این مشغله ها

واقف از سرّ خرابات، جز آن مست نشد
که به میخانه برآورد چو «جامی» چله ها

جز دلخوشی های اینجایین

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.