غرغروی سال ها

دنبال خونه ام، دو ماه پیش یه خونه خوب پیدا کردم،ولی هنوز اجازه رزرو نداشتم و خب از دست رفت، بعد ازون دیگه خونه مناسبی نیافتم، گاهی کامل باور میکنم که دارم میرم و گاهی شک میکنم....همه رو سپردم به خودش


دایی بهم میگه تو هواپیما فرشاد مهدیزاده کنار دستش نشسته و با هم حرف زدن...داماد یکی از پزشکای مشهور اینجاست، با لبخند میگم چند وقت دیگه منم به همین شهرت میرسم...میخنده میگه انشالله


دارومو خودسرانه قطع کردم... ز میگه این بالا و پایین شدن مودت به خاطر همینه، خیلی دعوام کرد و گفت انقدر لجباز نباش و خودرای...


دلم یه شادی عمیق می خواد....


نظرات 1 + ارسال نظر
علیرضا دوشنبه 13 آبان 1398 ساعت 09:16

چقد جای مناجات پ.ن خالیه...
خوبه که همه چیزو سپردین به خودش...

سر ارادت ما و آستان حضرت دوست
که هر چه بر سر ما می‌رود ارادت اوست

اونموقع که داشتم این پست رو میذاشتم، فک کردم حتما سراغ از پ.ن میگیرین...شما خیلی دلنشین توصیف میکنین...بیت معهود...مناجان پ.ن

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.