مثل چند ماه اخیر، عصر با کابوس از خواب پریدم، خونه تاریک بود و کسی نبود، محض فراموشی، رفتم چرخی زدم توی اینستا...یکی از این پسرهای بسیار عاشق پیشه و مودب و مشهور اینستا پست گذاشته بود و از اولین معشوقی نوشته بود که هیچ وقت نتونسته ببوستش...به فکر فرو رفتم و احساس کردم قلبم فشرده شد...
انگار روزای زیادی هست که از عشق و عاشقی گذشتم...به گذشته برمیگردم و ای کاش به گذشته بر نمیگشتم.
نمای اردیبهشت رو به اتمامه...و عده ی زیادی حالا یا به چرب زبانی یا به حقیقت ازش تعریف میکنن، هیچوقت دنبال تعریف بقیه نیودم، شور و شعف خودم مهم بود که تا حد زیادی با هر بار دیدنش تمام ذوق میشم.
کاش مام بود حال مضطربم رو میدید،میومد کنارم...دستشو میذاشت رو قلبم و ذکر میگفت....
پ.ن: شکر...
بله...
همه مون میریم...
میریم به جایی که مهمترین جزء وجودمون رو اونجا جا گذاشتیم...
جایی که یه چیزی از اعماق وجودم وقت دلتنگی فریاد میزنه و بازگشت به اونجارو تمنا میکنه...
پس عدم گردم عدم چون ارغنون
گویدم که انا الیه راجعون
حتما یه ذهن عمیق داره این جمله های بی ارزش و سطحی رو میخونه و بهشون عمق می بخشه...
همیشه دلم میخواسته یه دوستی داشته باشم که باشه، که بمونه...که منو نشناسه و من از درونی ترین حالات و فکرام بگم و اون بفهمه...یعنی پیدا کردم بالاخره اون دوست رو؟...
جوابش رو نمیدونم، ولی حتی برای همین مدت هم ممنونم از وجودتون، بودنتون و حرفاتون
شکر...
این ثنا گفتن ز من ترک ثناست
کاین دلیل هستی و هستی خطاست
پنجشنبه هم اومد
رفت
بازم میاد
میره
همه مون میریم...
همه مون میریم...سادست جمله هاتون، ولی عمیق