دیروز با zoom میتینگ داشتم با استادم، مدام بهم گفت نگران نباشم و شماره ی صاحبخونمو گرفت تا باهاش حرف بزنه و خیالشو از بابت اجارم راحت کنه...
همین لحظه، درست همین لحظه که جمله ی بالا رو نوشتم، از پنجره به بیرون نگاه کردم و از گوشه ی کوچیکی که آسمون معلومه، دنبال یه نشونه گشتم...حواست هست بهم...
دیروز عصرم با هلندی و چینی اتاق دانشگاه ویدئو چت داشتیم، گرچه هر دو مردن و رشته هاشون با من متفاوته، ولی خیلی هوامو دارن، یا حداقل سعی میکنن هوامو داشته باشن، مخصوصا هلندی...نگرانم بودن که تو شرایط قرنطینه اون هم تنها چطوری دارم زندگی می کنم، هر دو خانواده هاشون رو بهم نشون دادن و با دو تا دخترشون صحبت کردم...ارتباط بامزه ای بود...دوست داشتم میشد ازنزدیک ببینمشون و برای بچه هاشون کادوی کوچیک بگیرم....شاید یه روزی بشه...
گرچه بالا و پایین بسیار داره این روزا، ولی سعی میکنم حال لحظم رو خوب نگه دارم، حالا یا با آشپزی، یا اسکیس کشیدن، یا فرندز دیدن و گوش دادن بهش...
امروز مصمم تر روی پروژم کار کردم...امیدوارم ادامه دار بشه...
دارم سعی میکنم به جای فارسی، انگلیسی فکر کنم، شاید اینطوری حداقل زبانم بهتر بشه تو این روزا که ارتباطم بیشتر به فارسی با خانواده هست...
راستی قراره دورهمی توی بار بچه های گروه هم به صورت آنلاین برگزار بشه! شاید شرکت کردم...
پ.ن: داشتم با خودم زمزمه میکردم : و ما نگاه تو را به آسمان میبینیم...ناگهان انگار کسی توی گوشم گفت:آیا تو نگاه ما رو به خودت میبینی؟....
استادت چه کار خوبی کرد با صاحب خونهت صحبت کرد
خیالمو راحت کرد
زمان چقد بی رحمانه میگذره.
انگار همین دیروز بود که جمله "و ما نگاه تو را به آسمان میبینیم" رو تو یکی از نوشته هاتون خوندم و مهرش افتاد به دلم و حک شد تو مغزم.
الان که رفتم گشتم دیدم اون مطلب واسه تیر 97 بود.
عجیبه.
و چقد شاعرانه اس این آیه.
به هر حال تمام این مدت تمام نگاه ها به آسمان دیده شده.
پرده بردار ای حیات جان و جان افزای من
غمگسار و همنشین و مونس شبهای من
ای شنیده وقت و بیوقت از وجودم نالهها
ای فکنده آتشی در جمله اجزای من
از آیه هایی که سراسر نشونه بود واسه من و بارها نجاتم داد...
و ممنونم برای شعر...