غم هزار ساله...

دیشب خواب دیدم انگشتری که ف برام از نجف آورده بود افتاده زمین و شکسته، نگینش یه طرف، رکابش یه طرف...توی خواب ناراحت شدم، رفتم نگین و رکابش از رو زمین برداشتم و گذاشتم توی جیبم...صبح که از خواب بیدار شدم خواستم باشی تا از خوابم بگم...تا صدقه کنار بذاری و بگی خیره...


پ.ن: نگاهت میکنم وقت دلتنگی...نگاهم میکنی وقت دلتنگیم؟...

نظرات 2 + ارسال نظر
علیرضا چهارشنبه 24 اردیبهشت 1399 ساعت 19:46

قطعا نه ازتون ناراحتم و نه حتی فکرشو میکنم که از درد من چی میدونین.
آره شاید درد منو تجربه نکرده باشین.
اما قرار نیست همه آدما همه دردارو تجربه کنن.
مثلا منم درد غربت نکشیدم تا الان.
ضمن اینکه من یه اشتباهی کردم که این درد تاوانشه و حکایت پای لرز خربزه خوردن نشستنه. هیچ شکایتی هم ندارم.

نمیدونم از کسی کمک میگیرم یا نه، ولی درستش میکنم.
شاید یکم زمان بخواد، ولی درستش میکنم.
قول میدم.
خیالتون راحت.

و بازم ممنون که هستین.

با قطعیت بیشتری میگم شما خوبین و امیدوارم زندگیتون به خوبی و مهربونی خودتون باهاتون تا کنه

علیرضا دوشنبه 22 اردیبهشت 1399 ساعت 00:02

قد نری تقلب وجهک فی السماء

اجرها باشدت ای خسرو شیرین دهنان
گر نگاهی سوی فرهاد دل افتاده کنی

عصبانی هستین ازم، احتمالا با خودتون میگین این دختره بی درد چه می فهمه من چه میکشم و چه مشکلاتی دارم...کاملا درست میگین، من شاید ده درصد از چیزی که شما دارین تجربش میکنین با پیش زمینه ی زندگی و مشکلاتتون رو نتونم بفهمم...ولی میشه به یه دوست که هیچ از حالتون رو نمیدونه و نمی فهمه، اما نگرانتونه، اعتماد کنین؟ ارزششو داره بجنگین...با همه ی سختیا و زشتیایی که روز به روز بیشتر از سر و روی این زندگی می باره، ارزششو داره بجنگین، پس خواهش میکنم از نزدیک ترین فردی که حس میکنین با وجود خطاهاتون بازم کنارتون میمونه، کمک بخواین، سخته، وحشتناک سخته، اما نشدنی نیست...از ته قلبم امیدوارم با وجود همه ی بالا و پایین ها محکم بمونین...
از خودتون بی خبر نذارین من رو

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.