در کوچ کردن حزن....

تا چند روز آینده از این کشور کوچ می کنم...بله، خبری که منتظرش بودم، امروز رسید آبیگرام، یه ماه سختی رو پیش رو دارم، بلاتکلیفی، بی خانمان بودن و کوچ کردن به یه کشور اروپایی دیگه...خسته ام، خیلی خسته، این مسیر رو تنها اومدم و حالا قبل از اینکه کمی ریشه کنم توی این شهر باید باز دل بکنم.... وقتی این خستگی از روح و جسمم دور بشه از چرایی این کوچ و اتفاقات و ناگفته های این شش ماه می گم...


توی آخرین جملاتی که بهم گفت رد زخم جمله ی "خودتو خیلی دست بالا گرفتی" بدجور رو روحم مونده...یه روزی بالاخره بهش میگم رسم خداحافظی این نبود...شاید سال ها بعد.


یه جایی خوندم پست ترین آدما اونایی هستن که اونقدر میمونن تا عاشقشون بشی و بعد رهات  میکنن...


وقتی مست کردن نیمه شب توی کشوری مجاز باشه، ساعت چهار صبح با صدای قاه قاه خنده ای که تو یه ثانیه به فریاد و گریه تبدیل میشه بارها و بارها از خواب با وحشت بیدارت می کنه...خصوصا وقتی خونت نزدیک مرکز شهره، و هوا گرم شده و تو مجبوری توی این کشور بدون کولر و پنکه پنجرت رو باز بذاری


همش تجربست فاطمه...تو این پنج ماه نزدیک به هفت سال بزرگ شدی...همین کلی ارزش داره دختر...


سرم رو گذاشتم روی پاهات، با دست راست که پر شده از لکه های بنفش موهامو نوازش می کنی، پوست دستت بعد دیالیز لعنتی خیلی نازک شده، اونقدر نازک که موهام دستتو می بره، یکی از لکه های بنفش زخم میشه و موهام پر از خون...قوی شدم، نه؟ اما نیستی که ببینی چقدر قوی شدم....


پ.ن: شما به اون بزرگی چطوری توی قلب من که بی اندازه کوچیک شده این روزا جا میشی؟....

نظرات 4 + ارسال نظر
علیرضا دوشنبه 16 تیر 1399 ساعت 17:33

شکر

شکر ایزد را که دیدم روی تو
یافتم ناگه رهی من سوی تو

چشم گریانم ز گریه کند بود
یافت نور از نرگس جادوی تو

مولوی

حرف بزنین...از خودتون بگین

علیرضا یکشنبه 15 تیر 1399 ساعت 00:54

حافظ غم دل با که بگویم که در این دور
جز جام نشاید که بود محرم رازم

کوچتون به سلامت.
میدونم که اینجارو فراموش نکردین. امیدوارم زودتر فراغتی به دست بیارین که دلها سخت تنگه براتون.

برای بار هزارم....من خوشبختم با داشتن دوستانی مثل شما...نگران نباشین، زندگی و کارم گره خورده و برای همین درگیرم ، اما آبی بیکران زندگیم هست و همین من رو بس...در اولین زمان ممکن از ماجراها میگم.
شما خوبین؟

علیرضا شنبه 7 تیر 1399 ساعت 23:59

به یاد یار و دیار آنچنان بگریم زار
که از جهان ره و رسم سفر براندازم
حافظ

گر تو را کوبی رسد از رفتن مستان مرنج
با چنان ساقی و مطرب کی رود هموار مست؟
مولوی

پ.ن.
روان از تو خجل باشد دلم را پا به گل باشد
مرا چه جای دل باشد چو دل گشته است جای تو؟
مولوی

+ مراقب خودتون باشین.
البته شما از اون سفر کرده ها هستین که صد قافله دل همرهتونه. پس هر کجا باشین خدا به سلامت نگهتون میداره.

صد قافله دل....کیف داد شنیدنش توی غربت این روزا...

سلام.
دعا میکنم توی این کوچ برات یه خیر بزرگ قرار داده باشن که حتما همینطوره

ممنونم الهام عزیز....دعاها قلبم رو مطمئن تر و قدم هام رو محکم تر می کنه.....ممنونم

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.