دوستمون داری...

دو هفته پیش که اومدم به این فلت، دم بالکن واحد همکف پرچم رنگین کمان دیدم، دو سه روز که گذشت عصر شنبه یا یکشنبه، صدای گریه های بچه ای بلند شد که مدام مادرش رو صدا می زد و جملاتی تکرار می‌کرد که متوجه نمیشدم، تا چند ساعت هق هق میکرد، بعد ماجرا رو برای دختر هم خانه تعریف کردم، گفت آقای طبقه ی اول گی هست و بچه رو به سرپرستی قبول کرده، نگران بودم که از بچه سواستفاده بشه و حتی فکر کردم به سوشال سرویس زنگ بزنم اما دختر همسایه گفت نه، این کارو نکن و برای من دردسر میشه...گذشت، بچه آروم شد شاید هم من درگیر مشکلات خودم شدم و دیگه گوشهام نشنید...امروز عصر کنار پنجره وایساده بودم که آقای همسایه رو دیدم، با موهای بلند، دامن و کفش پاشنه بلند...داشت با بچه حرف میزد و حیاط رو ریسه می کشید...بچه آروم شده بود و صدای خنده هاش میومد...دوست نداشتم صورت آقای همسایه رو ببینم و ندیدم....با خودم فکر کردم همه ی آدمها کسی رو میخوان که دوستش داشته باشن، کسی رو میخوان که مفهوم زندگی کنارشون کامل بشه...حالا آقای گی همسایه باشه یا پسرک یحتمل بدسرپرست یا من...


شاید دختر هم خانه کرونا گرفته باشه...تب داره و بی حاله...که اگه کرونا گرفته باشه من هم یحتمل میگیرم و اگه بگیرم فعلا توی این کشور موندگار میشم...


یه بار گفت نمیذارم دور بشی...درخت خزان زده ای بودم که با شنیدن این جمله پر شدم از شکوفه های سیب و گیلاس....


پ.ن: بگو...بگو که نمیذاری دور بشم...

نظرات 2 + ارسال نظر
علیرضا سه‌شنبه 14 مرداد 1399 ساعت 02:35

امیدوارم که سالم باشه و سالم باشید.

سعدی آن نیست که هرگز ز کمندت بگریزد
که بدانست که دربند تو خوشتر که رهایی

علائمش برطرف شد...

در بند تو خوشتر که رهایی

در بازوان دوشنبه 13 مرداد 1399 ساعت 17:43

سلام فاطمه جان. امیدوارم کرونا نباشه و اگر بود مثل یه سرما خوردگی خیلی ساده بگذره زود.

همه دنبال یه زندگی معمولی و غریزی هستن. شاید میریم دنبال قله های دست نیافتنی که یه وقتایی جای چیزای ساده و بدیهی رو پر کنیم... نمیدونم.


مراقب خودت باش خیلی

چیزای ساده و بدیهی اما دور...شاید چون دورن دنبال قله های دست نیافتنی میریم...

ممنونم...

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.