کرگدن پوست کلفت دل نازک

از سفارت کشور جدید برمیگردم، کمی کارم گره خورده اما جای نگرانی نداره، توی قطار نشستم و دلتنگم، برام آهنگی در مدح حضرت پدر فرستاده... پلی می کنم و چشم میدوزم به ابرهای دور که نارنجی شدن دم غروب...اشکام یکی یکی می چکه و حتی نمی‌دونم چرا...صداش توی ذهنم میپیچه که تا نقش زمین بود و زمان بود...علی بود....

 


پ.ن: ...

نظرات 1 + ارسال نظر
علیرضا چهارشنبه 15 مرداد 1399 ساعت 03:30

روی به خاک می‌نهم گر تو هلاک می‌کنی
دست به بند می‌دهم گر تو اسیر می‌بری

هر چه کنی تو برحقی حاکم و دست مطلقی
پیش که داوری برند از تو که خصم و داوری

بنده اگر به سر رود در طلبت کجا رسد
گر نرسد عنایتی در حق بنده آن سری

سعدی

...

کیف داد خوندنش برای این پست...ممنونم

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.