به یاد مناجات های دکتر چمران

گاهی فکر میکنم ارزشش رو داره؟...

همیشه ایرانی بودنم رو دوست داشتم...همیشه...اما اینجا که باشی چقدر ایرانی بودن سخته...راستش برای من توی ایران هم، ایرانی بودن سخت بود...شاید هم چیزی فراتر از اینها باشه...خسته ام...فردا دوباره خوب میشم...فردا دوباره محکم و قوی از خواب بیدار میشم...نه؟

هربار توی این چند ماه با یه سختی روبرو شدم، به شهید چمران فکر میکردم...اگه اون بود چیکار میکرد؟ 

به روزهای غمین بودن برای غم شما نزدیک میشیم...نمیدونم چرا...ولی دلم آروم میگیره...


پ.ن: گاهی حس میکنم دوستم نداری...اونوقت هایی که مدام توی قلبم جستجو میکنم ... که هر چه بیشتر جستجو میکنم، کمتر می یابم...

نظرات 3 + ارسال نظر
علیرضا جمعه 7 شهریور 1399 ساعت 03:39

خیلی فکر کردم چی بگم.
خیلی هم دلم می خواست یه چیزی بگم.
ولی هیچی نتونستم بگم.
چیز خاصی هم نیست که بر وفق مراد نباشه.
ولی خب ...

و چقد ذوق کردم از این کارتون.
حافظ بردین همراهتون؟
رنج ما را که توان برد به یک گوشه چشم...
با گوشه چشم نمناک خوندم.

دلم میخواد یه جمله هم از پست الهام وام بگیرم که چه جمله خوبی بود از شمس:
بعضی را گشایش بود در رفتن، بعضی را گشایش بود در آمدن. هش دار و نیکو ببین که این گشایش تو در رفتن است یا در آمدن؟

بیتی که من هم چند بار تکرارش کردم....خوشحالم که ذوق کردین...و ممنون از هر دوتون

علیرضا چهارشنبه 5 شهریور 1399 ساعت 16:21

حافظ بد است حال پریشان تو ولی
بر بوی زلف یار پریشانیت نکوست

میشه فهمید از سکوتتون که اوضاع بر وفق مراد نیست
نمیدونم برای حال خوبتون چه میشه کرد، احساس ناخوشایندیه که کاری نمیتونم انجام بدم برای دوستی که همیشه با شعرهاش حالم رو خوب کرده، ولی امروز به جز دعای همیشگی، یه چیز به ذهنم اومد...به یاد شما و با نیتی که در مورد شما بود فال حافظ گرفتم

ای که در کشتن ما هیچ مدارا نکنی
سود و سرمایه بسوزی و محابا نکنی

دردمندان بلا زهر هلاهل دارند
قصد این قوم خطا باشد هان تا نکنی

رنج ما را که توان برد به یک گوشه چشم
شرط انصاف نباشد که مداوا نکنی

دیده ما چو به امید تو دریاست چرا
به تفرج گذری بر لب دریا نکنی

نقل هر جور که از خلق کریمت کردند
قول صاحب غرضان است تو آن‌ها نکنی

بر تو گر جلوه کند شاهد ما ای زاهد
از خدا جز می و معشوق تمنا نکنی

حافظا سجده به ابروی چو محرابش بر
که دعایی ز سر صدق جز آن جا نکنی

در بازوان چهارشنبه 29 مرداد 1399 ساعت 23:48

سلام
چقدر خوب نوشتی که توی ایران هم ایرانی بودن سخت بوده... میتونم تصور کنم که چه سخت بوده و الان چه سخته.

دعا میکنم که قوی باشی و سختیا دستشون بهت نرسه

سلام الهام جان...خوشحالم که درک میشم به واسطه ی این کلمه ها...ممنونم از دعای خیلی قشنگت...من هم دعا میکنم سختی این روزای ایرانی بودن از تو و زندگیت دور دور باشه

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.