به رنگ سبز پسته ای اتاقم

بیست و هشت روز از زندگی در شهر و کشور جدید گذشت و بالاخره ویزای اینجا اومد، حالا نرم نرمک احساس تعلق به اینجا شکل میگیره...اینجا رو دوست دارم، خیلی بیشتر از کشور قبلی، اگرچه سختیهای اینجا بیشتره، اکثر مردم انگلیسی نمیدونن، و باید زبان سوم رو هم یاد بگیرم، ولی از روز اول حس آرامش زیادی گرفتم از شهر...


نمیدونم چرا تا امروز درست حسابی شهر رو نگشتم و بیشتر اوقات به قاب اتاقم از شهر کفایت کردم، اما حالا نرم نرمک شروع به کشف باید کنم...فعلا از ایرانی های اینجا دل خوشی ندارم...


توی این روزها، نوشتن از غم، غمگینترم میکنه، شاید انکارش هم کار درستی نباشه، اما به هر حال ننوشتن ازش برام بهتره...


من با مردم این شهر غریبم، چون هیچکدومشون رو نمیشناسم...این جمله از شب های روشن در وصف آدمهای اینجا بهترینه


شروع جدیدی منتظرمه، تا هفتاد درصد مطابق با چیزایی هست که تو ذهنم داشتم و مدت ها براش تلاش کردم، گرچه منتظر سختی های دیگه ای تو این مسیر هستم ولی توکل به آبی بیکران زندگیم...


پ.ن: و توکل بر از رگ گردن نزدیک تر...

نظرات 2 + ارسال نظر
علیرضا چهارشنبه 19 شهریور 1399 ساعت 01:26

تکیه بر تقوا و دانش در طریقت کافری است
راهرو گر صد هنر دارد توکل بایدش
حافظ

این از رگ گردن نزدیکتر خیلی تعبیر عاشقانه ایه.
معشوقی که همیشه و همه جا حواسش بهت هست.
انقدر نزدیکه که عملا فاصله ای نمیشه متصور بود.
معشوقی که با عاشق یه وجود واحد شده.
خیلی هنرمندانه و دقیقه.

شما با این شعرهاتون...گاهی میمونم چی بگم...همون تشکر همیشگی

در بازوان سه‌شنبه 18 شهریور 1399 ساعت 14:37 https://im-safe-in-your-arms.blogsky.com

سلام فاطمه عزیزم
امیدوارم شهر روز به روز قشنگ تر و پذیرا تر بشه برات.

همین که توکل داری خیلی خوبه. غم و اعتماد نمیتونن زیاد کنار هم بمونن.

مراقب خودت باش

سلام الهام عزیز...میدونی که کم کم داری تبدیل میشی به مخاطب دومی که اگه ازش پیامی نگیرم دل نگران میشم؟...خوشحالم که گه گاه رد و نشانه ای ازت میبینم...تو هم پر از لحظه های ناب باشه زندگیت تا توی وبلاگت ازشون بگی و بخونمو کیف کنم...

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.