شب های روشن

وایسادم یه گوشه و دارم با دقت مواد یه کیک رو چک میکنم، اولین کیکی هست که میخوام بخرم از اینجا، همینطور که مدت های طولانی در حال چک کردن مواد که به زبان سوم هست(نه انگلیسی و نه فارسی!) هستم ناگهان مردی میاد جلو و یه چیزی میگه، نگاهش میکنم، لحنش عصبانی نیست، اول آروم میشم که سر دعوا نداره و بعد میگم میشه انگلیسی حرف بزنی، باز جملش رو تکرار میکنه و من میگم متوجه نمیشم، پسر بور همراهش به انگلیسی میگه این خوک داره....متوجه میشم منظورش اینه که ژلاتین خوک داره، ازشون تشکر میکنم، کیک رو میذارم سر جاش و با حسرت به کیک ها نگاه میکنم، مرد که حالا از دور میبینه نگاه حسرت بار منو، با پسرش برمیگرده، یه کیک برمیداره و پسرش میگه این خوک نداره، و من با ذوق بسیار ازشون تشکر میکنم...شاد و خوشحال به خونه برمیگردم، کیکم رو با چای روبروی  منظره با آسمانی بینظیر میخورم و لبخند میزنم به قشنگی های دنیا با همه ی تفاوت هاش....


پ.ن: به کی پناه بیاریم؟...

نظرات 1 + ارسال نظر
علیرضا سه‌شنبه 15 مهر 1399 ساعت 03:18

الهی از پیش خطر و از پس راهم نیست، دستم گیر که جز تو پناهم نیست.
خواجه عبدالله انصاری

قبوله به جای شعر؟

قبوله...خیلیم قبوله

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.