کوتاه...شبیه رد نور از پس پرده ای که با نسیمی نازک کنار می رود

چند روز دیگه سه ساله میشی...محرم قبلی پنج ساله بود که رهاش کردم، حالا اما نمیدونم تو تا کجا قراره با من بیای...


امشب دل امانم رو برده...


flowers of war...به درد روزهای غمگین نمیخوره، اما دوستش داشتم بسیار...خواستین ببینین


پ.ن: به قلب های رقیق و لطیف مان نگاه می کنی؟...



نظرات 3 + ارسال نظر
در بازوان دوشنبه 12 آبان 1399 ساعت 18:14 https://im-safe-in-your-arms.blogsky.com/

سلام فاطمه جانم
سلام علیرضای عزیزم ممنونم که میخونید و انقدر با لطف میخونید

تولد آبیگرام مبارک الهی که این خونه های امن بمونن برامون

سلام الهام عزیز...ممنونم از تبریک...و امیدوارم این خونه بی معرفتی من رو ببخشه و همیشه من رو در آغوش بکشه گرم و نرم...برای تو که قطعا همینه

علیرضا سه‌شنبه 6 آبان 1399 ساعت 17:25

یه دوستی نوشته: "بوها مسیح خاطرات اند"
آخه مگه داریم جمله انقد خوب؟
مگه میشه اصلا انقد بی نظیر نوشت؟
همین یه جمله کار آدمو تموم می کنه.
کوتاه، موجز، کوبنده، قاطع.
مرسی که می نویسی الهام.
----------------------------------------------
چون نیک بدیدم که نداری سر سعدی
بر بخت بخندیدم و بر خود بگرستم

بامزه بود...بامزه بود که تهش نویسنده رو هم گفتین به رسم اینجا....ممنون از هر دوتون

علیرضا دوشنبه 28 مهر 1399 ساعت 03:10

بی‌بخت چه فن سازم تا برخورم از وصلت
بی‌مایه زبون باشد هر چند که بستیزد
سعدی

همین.

آشناست این بیت...یادم نمیاد کجا شنیدم یا خوندمش...ولی آشناست

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.