روزمره ها

گفتند، خندیدند، عکس های رنگیشان را شریک شدند، سفرهای عجیب و غریبشان لابلای کوه های پر از برف ،دشت های سرسبز، ساحل دوبای! را نشان دادند...

تنها نقطه تاثربرانگیز زندگیشون، اونجایی بود که استادم تصویری از هواپیما رو نشون داد و گفت حیف که امسال کمتر سفر رفتیم، و کمتر با سرزمین های جدید آشنا شدیم...گرچه همگی رنج های تلخی دارن شبیه باقی آدمها...اما انگار خاور میانه رنج روی رنجه...و من توی ذهنم مدام با خودم کلنجار رفتم، که چقدر جغرافیای غریب خاورمیانه ما رو متمایز می کنه از باقی دنیا...

با همه ی مشکلات، شهر در رنگ ها و نورهای کریسمس قلب آدمی رو نرم میکنه...


پ.ن: کنج امن آغوشت...

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.