نوشتم که فراموشم نشه...

دو ماه دیگه تدریس دارم، براش هیجان دارم، اولین تدریس به زبان انگلیسی توی یه کشور که از کودکی به دلیل میزان خفن بودنش، تصور میکردم برادر نداشتم توی اون کشور درس میخونه....بله، و حالا دانشجوی دکترایی هستم که بعد از نزدیک به شش ماه، به میزانی خودم رو اثبات کردم که بهم پیشنهاد تدریس دادن....میدونم که لطف تو اگه نبود،توی یه سال گذشته اونقدر قوی و محکم نمی موندم تا به اینجا برسم....حتی اونقدر محکم نمیموندم که همه ی سختی هایی دوران کار و شش سال تبعیض دانشگاه ایران رو تحمل کنم...شکر


این روزها تنهام، به شدت تنها، هیچ فردی رو نمیبینم، این رو از من داشته باشین که ایرانی هایی که میان خارج، به ندرت میتونن با سایر ایرانی های خارج نشین دوست بشن...یک رقابت، حسادت، بدبینی و...توی اکثرشون جاریه که باعث میشه آدمی مثل من توی کنج انزوای خودش روز به روز بیشتر فرو بره...


متاسفانه برعکس کشور قبلی، نتونستم دوست اینترنشنال پیدا کنم، البته که بچه های گروه هستن ولی همه شرایطشون متفاوت از منه و درگیریهاشون متفاوت، تنها موندم و گاهی وقت ها به تمام معنا غربت زده میشم! کرونا کرونا کرونا....دامن زده به همه چیز، البته که پذیرفتمش، تنها پسر ایرانی اینجا که با دختر محجبه حاضر به حرف زدن هست!  گاهی پیام میده و حالم رو میپرسه و میگه اگه نیاز به کمک داشتی بگو بهم حتما، که من زیادی مغرور هر بار تشکر میکنم و درخواست کمکم رو مسکوت میذارم.


ماجراهای بیشتری در جریانه، خیلی بیشتر، اما خسته ام...کم کم مینویسم ازشون...


از خودتون بگین...


پ.ن: کوچ نکن از این شهر...


نظرات 4 + ارسال نظر
در بازوان یکشنبه 12 بهمن 1399 ساعت 12:06

فاطمه جان اگه اینطوریه که جواب پیام رو نمیدن، پس برداشت من غلط بود و هیچ توجیحی نداره این رفتار...

حتما قوی هستی که این مسیر خیلی خیلی سخت رو تا اینجا پیش اومدی. با اینکه کمکی ازم برنمیاد، اگه یه وقتی خواستی حرف بزنیم من خیلی خیلی خیلی خوشحال میشم همینجا، ایمیل، تلگرام یا هرجا

مراقب خودت باش

ممنونم الهام عزیز از قوتی قلبی که میدی بهم و خیلی خیلی ممنونم از پیشنهادت...به زودی

علیرضا یکشنبه 12 بهمن 1399 ساعت 01:04

لطف شما و حافظ مستدام.
ممنون.
و اینکه خوبم.

امیدوارم

علیرضا شنبه 11 بهمن 1399 ساعت 02:58

آشنایان ره عشق در این بحر عمیق
غرقه گشتند و نگشتند به آب آلوده
حافظ

از قضا منم خسته ام...

حافظم رو اگه یادتون باشه نیاوردم با خودم...اما هر از گاهی با همین سایت ها تفال میزنم و به خودم دلداری میدم کم از کیفیت تفال با خود حافظ نداره، تفال زدم برای خستگی ای که میگین ازش:
دارم امید عاطفتی ز جانب دوست...
دانم که بگذرد ز سر جرم من که او...

خوب باشین....با ارزوی حال خیلی خوب و رنگ بسیار برای روزهای پیش رو...

در بازوان جمعه 10 بهمن 1399 ساعت 01:18

سلام فاطمه جان خیلی خیلی مبارک و آفرین برای تلاشت(استیکر غرور و افتخار بسیار)

این رو تقریبا از همه دوستام که مهاجرت کردن میشنوم که ایرانیا با هم خوب نیستن. زیاد هم با شنیدنش تعجب نمیکنم

فاطمه جان اگه آقایون با خانوم محجبه زیاد حرف نمیزنن فکر کنم برای حفظ حریم اون خانوم هست. تا یکی از نزدیکانشون محجبه نباشه شناخت درستی ندارن و فکر میکنن شاید تمایلی به حرف زدن نداری... من همیشه برداشتم این بوده. شایدم اشتباهه

اینجا بنویس. من مشتاق و منتظرم

سلام الهام عزیزم، در مورد ایرانی های مهاجر که با دوستانت هم نظرم، من خیلی تلاش کردم این ذهنیت رو نسبت به ایرانیهای اینجا نداشته باشم، ولی متاسفانه توی این یک سال اکثرا باعث شدن این ذهنیت پررنگ تر بشه، البته که همیشه هستندایرانی هایی که باعث قوت قلب میشن...

در مورد نظر دومت هم، کاملا آگاهم به این قضیه اما میدونی وقتی به مشکل برمیخوری اینجا، اولین گروهی که به ذهنت میان برای درخواست کمک ازشون، ایرانی ها هستن، به ویژه که اوایل مشکلات و مسائلی پیش میاد که فقط کسی با ملیت تو اونا رو تجربه کرده...و وای از اون روز که حتی جواب یک پیام کاملا مودبانه ی تو رو هم نمیدن چرا که عکس پروفایلت محجبست...بگذریم...البته که در این مورد هم همیشه استثنا هست مثل همین دوست آقای ایرانی که با وجود تفاوت فاحش با من، بسیار برخورد محترم و مودبانه ای داره.

و من هم کم کم راه و رسم اینجا رو یاد گرفتم و حالا میدونم برای کمک میتونم کامل روی اعضای گروهمون حساب کنم و تا جای ممکن سعی میکنم خودم مسائلم رو حل کنم....

طولانی شد ولی من خیلی از این موارد رو با خانواده و دوستانم درمیون نمیذارم چرا که نمیخوام باعث نگرانی و ناراحتیشون بشم، ببخش خلاصه که اینجا باب درد دل باز شد.

من هم مشتاقم به خوندنت الهام عزیز با اون ادبیات نرم و لطیفت...

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.