برای شما دو دوست

بی معرفت بودم اگه این رو نمی گفتم به شما دو عزیز...من امروز ایرانم...

نظرات 3 + ارسال نظر
علیرضا چهارشنبه 10 شهریور 1400 ساعت 10:28

چند روز پیش که دیدم جواب دادی کلی سرحال شدم.
نقدا این بیت باشه خدمتتون که خیلی دلنشین تر از حرفای منه از خودم:

چه روزها به شب آورد جان منتظرم
به بوی آن که شبی با تو روز گرداند
سعدی

من برای این پیام جواب نوشتم، عجیبه که ثبت نشده...در هر حال بعد از مدت ها، دوباره ممنونم....

در بازوان پنج‌شنبه 14 مرداد 1400 ساعت 13:10

سلام سلام
خوش برگشتی به خونه عزیزم

امیدوارم حسابی خوش بگذره و مراقب خودت باش

سلام الهام عزیزم....ممنونم از خوش آمد گویی دختر خیلی باذوق

علیرضا پنج‌شنبه 14 مرداد 1400 ساعت 05:31

بی معرفت نبودی و نیستی، حتی اگه با گفتن این که داریم تو یه مرز جغرافیایی مشترک نفس می کشیم، موجبات تسکین رنج وداع -ولو موقت- رو فراهم نمی کردی هم بی معرفت نبودی.

دلم خواست یه کتاب بهت هدیه می دادم، مثلا یادداشتهای زیرزمینی.

غزلی رو از مولوی حفظ بودی و بعد از این که اینجا نوشتمش واکنش جالبی داشتی، یادت هست؟

نگفتمت مرو آن جا که آشنات منم
در این سراب فنا چشمه حیات منم

وگر به خشم روی صد هزار سال ز من
به عاقبت به من آیی که منتهات منم...

ممنونم علیرضا که بودی، که هستی نمیدونی چه بی اندازه خوشحالم که یه روز کامنت گذاشتی و شدی از نادیده ترین و نزدیک ترین دوستام....

یادمه....خوب یادمه
از خودت بگو

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.