پایان قرنطینه

توی دانشگاه نشستم و از صبح در تلاشم مقالم رو شروع کنم...قرنطینه به هر سختی ای که بود تموم شد و برگشتم سر کار و درس...

بچه های گروه ساعت سه رفتن و من موندم و هوای ابری و روزهایی که ساعت شش هوا تاریک میشه....از پنجره روبرو درختای سرسبز به پاییز نشستن و خب همه ی این احوالات برای کسی که دوازده روز تو قرنطینه بوده و از عوارض کرونا براش مشکلات روحی روانی بوده، بسیار باعث گریه و غم و اندوه میشه...حقیقت اینه پشت این اندوه یه حس آراامش نشسته...دارم چرند میگم فقط میخواستم حال این لحظم رو اینجا ثبت کنم...


پ.ن: نداریم...

نظرات 3 + ارسال نظر
علیرضا شنبه 1 آبان 1400 ساعت 01:51

نه! نمیخوام!
چون به خاطر و در کنار همه اینا، یه جور انرژی منفی هم ازم ساطع میشه. باید این انرژی رو تبدیل کنم به یه چیزی. باید کاتارسیس رو بیشتر و بهتر بفهمم و بهش برسم.
خلاصه اینکه اگرچه که دلم نمیخواد تباه بشم، ولی خوب شدن هم یه جور حذف صورت مساله ایتِ

خوشحالم حداقل اون جوابی که فکرشو میکردم ندادی...خوشحالم که این حال بدت رو دوست نداری...که عادت نکردی به این حال بد، که انتخابت این نیست که این حال بد همدم و همراه زندگیت باشه...خوب باشی علیرضا

علیرضا جمعه 30 مهر 1400 ساعت 01:25

خوبم؟ خوبم؟
نمی دونم، ولی شکر هم نمی کنم. شکر از کی؟ از چی؟ اصلا برای چی؟
بگذریم!
نمی دونم چِم میشه. چِم میشه؟ چه مرگمه؟ توی منِ لعنتی چه خبره که همیشه یه جای کار میلنگه؟ که بیرون از من اتفاق خوب میفته خوشحال نمیشم، اتفاق بدم میفته خوشحال نمیشم. نمیشم که نمیشم. چیه که میگرده میگرده میگرده سیاه ترین ابعاد هر چیزی رو درمیاره و تحویلم میده؟ کلی هم ادای زندگی رو درمیارم، اما تهش بهم نمیاد که نمیاد.
این همه مسئولیت چیه که میریزن رو سرم؟ گند میزنم آخرش، میدونم گند میزنم.
آدمی که خودش زندگی رو بلد نیست چطور باید به بقیه زندگی بده؟ نمی تونم. گند میزنم.
یه مرض و دردی تو رگهام جاریه، میره و میاد، تسخیرم کرده، حتی جسمم رو تسخیر کرده.
هرشب هرشب تا میخواد خوابم ببره مین سراغم، انگار میخوان خفه ام کنن، انگار کارد گذاشتن رو گردنم که سرم رو گوش تا گوش ببرن، تا کارد رگ اول رو میبُره، از خواب میپرم.
نگاه میندازم به ساعت، ده دقیقه هم نیست که خوابم برده، پامیشم و یه سیگار آتیش میزنم. از بس که خوابم میاد سیگارو نصفه نیمه کشیده نکشیده خاموش می کنم و میرم میخوابم.
باید بخوابم. بخواب... بخواب...

میخوای خوب بشی؟...ته ته ته دل و فکر و جودت، میخوای خوب بشی؟

علیرضا چهارشنبه 21 مهر 1400 ساعت 01:15

صحبت عافیتت گرچه خوش افتاد ای دل
جانب عشق عزیز است فرو مگذارش
حافظ

امروز روز بزرگداشت یار همیشه همراه من و شماست. حافظ عزیز که بیشترین شعرو از این مرد بزرگ اینجا باهم خوندیم. اگه حافظ نبود سخت می شد پای قولم وایسم.

بلبل از فیض گل آموخت سخن ورنه نبود
این همه قول و غزل تعبیه در منقارش
حافظ

+ خوبی؟

می فهمم...اگه حافظ نبود... و خوشحالم که پای قولت وایسادی....
نمی دونم ولی شکر...
تو خوبی؟

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.