شبیه ده سال پیش

سر گذاشتن روی خاک تو....
نظرات 2 + ارسال نظر
علیرضا چهارشنبه 26 آبان 1400 ساعت 01:31

حتما خوب می شی.
حتما خوب می شیم.
بعضی وقتا به خاطر خوب شدن، مجبور می شیم مفهوم "خوب" رو توی ذهنمون تغییر بدیم. بعضی وقتا اصلا روند زندگی جوریه که این مفهوم "خوب" جدی جدی برای ما تغییر می کنه. یعنی یه چیزی که تا مدتی پیش برامون حال خراب تعبیر می شده، حالا می شه حال خوب.
احتمالا کامو وقتی می نوشت: "درمان مهم نیست، مهم با درد زیستن است" فهمیده بود درمانی در کار نیست. نهایتش تسکین می تونه وجود داشته باشه. پس مهم اینه که تسکین خودت رو پیدا کنی، مهم اینه که به زیست مسالمت آمیز با دردهات برسی. حتی شاید از دردهات لذت ببری. این که میگم لذت از درد، اصلا مازوخیسم مدنظرم نیست. بلکه یه جوری انگار خود درد، مرهم هم می شه: "خوشا دردی که درمانش تو باشی"
کوتاه سخن، ببین اگه می تونی دردهات رو تبدیل کن. تبدیلشون کن به نیرو، به هر نیروی مولدی که مرهمت بشه. این باعث میشه زنده بمونی.
زنده بمون دوست من!

دل در بر من زنده برای غم توست
بیگانهٔ خلق و آشنای غم توست

لطفی است که می‌کند غمت با دل من
ورنه دل تنگ من چه جای غم توست

مولوی

قشنگ گفتی علیرضا...خیلی قشنگ گفتی...میدونی که همیشه برام یه باریکه نور آوردی؟ تو ظلمت و تاریکی زندگی وقتی اومدم آبیگرام و سر گذاشتم به دامن اینجا تا از همه چی دور بشم و فراموش کنم و یادم نیاد، کامنتای تو خیلیییی وقتا یه باریکه نور بوده برام...از خدام میخوام که زندگیت غرق همین نور بشه

علیرضا شنبه 22 آبان 1400 ساعت 11:59

آن کشیدم ز تو ای آتش هجران که چو شمع
جز فنای خودم از دست تو تدبیر نبود
حافظ

حواست به خودت هست؟

خوب نیستم...ولی میدونم خوب میشم

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.