از سفر برگشته ام...اما خوب نشدم...تراپیستم میگه حالا حالاها خوب نمیشی، ز هم همینو میگه...ولی چند سال دیگه مگه زنده ام؟
لذت فهمیدن هنوز برات باقی مونده، پس بفهم بفهم بفهم بفهم...
پ.ن: خودت رو از من نگیر...
با دل خونین لب خندان بیاور همچو جامنی گرت زخمی رسد آیی چو چنگ اندر خروشحافظبه نظرت چند سال دیگه؟برای من جستجو و کنکاش برای فهمیدن لذت بخش تره. خود فهمیدن انگار اون لحظه ارضای حس جستجوگریه.
هر آنچه که لذت بخشه برات آرزو میکنم...من اگه اون لحظه ی انتهایی فهمیدن نباشه از مسیر نمیتونم لذت ببرم...و وه چه بیت شعری...
با دل خونین لب خندان بیاور همچو جام
نی گرت زخمی رسد آیی چو چنگ اندر خروش
حافظ
به نظرت چند سال دیگه؟
برای من جستجو و کنکاش برای فهمیدن لذت بخش تره. خود فهمیدن انگار اون لحظه ارضای حس جستجوگریه.
هر آنچه که لذت بخشه برات آرزو میکنم...من اگه اون لحظه ی انتهایی فهمیدن نباشه از مسیر نمیتونم لذت ببرم...
و وه چه بیت شعری...