دژم یعنی یک خشمگین غمگین دلتنگ...


آبیگرام، از کجای قصه بگم؟ از اونجا که دلم همیشه خانواده میخواست؟ از اونجا که هیچ چیز زندگیمون شبیه خانواده نبود؟ از اونجا که بعد از رفتن من و خواهرک از اون خونه، بعد از این همه سال...شاید بشه بهشون گفت خانواده؟ 


در تلاشم که نیوفتم توی سرازیری غمگین شدن برای خودم...نیوفتم به یادآوری خاطرات فراموش شده...نمیخوام دیگه برم تراپی، فعلا دو هفته کنسلش کردم و فردا میخوام بگم که من نمیتونم این همه زخم باز رو با خودم جابجا کنم....


میگه یه چیزایی رو نباید به یاد آورد، همون بهتر که فراموششون کردی...اصلا برا چی میخوای تو گذشته بگردی ببینی چیا شد...چیا نشد...


پیام ها رو تایید نمیکنم فعلا


راه حل جدیدم...رفتن به کتابخونه و هدفون گذاشتن و با صدای بلند آهنگ گوش دادن و کار کردن...میگه چطوری میتونی کار کنی؟ میگم صدای فکرای تو ذهنمو خاموش می کنم...و بعد تمرکز می کنم و کار...


پ.ن: می دونم...می دونم....

نظرات 2 + ارسال نظر
علیرضا سه‌شنبه 19 بهمن 1400 ساعت 03:14

همین یه کامنتو نوشتم؟
کم کاری کردم.

آره...

علیرضا پنج‌شنبه 30 دی 1400 ساعت 02:37

به می سجاده رنگین کن گرت پیر مغان گوید
که سالک بی خبر نبود ز راه و رسم منزل ها
حافظ

خشمگین غمگین دلتنگ یعنی زنده، یعنی هدفمند.
همین مهمترین چیزهُ خشمها و غمها و دلتنگی ها، همه کف روی دریاست.
زنده بمون فاطمه!

زنده موندم....

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.