یک سلب اعتماد شده

یادم هست نوروز هشتادونه چراغ ها رو خاموش میکردم، شمع روشن میکردم، و کتاب "جنگ و دیگر هیچ" که از شین امانت گرفته بودم، میخوندم...بله به همین اندازه بورژوآ...به همین اندازه غمگین.

این ها رو گفتم که اون حرف اصلی رو یک جورهایی کاور کنم، چه عجیبم من که حتی اینجا هم احساس امنیت نمیکنم،دقیقا چه کسی این اعتماد من رو این همه خدشه دار کرد؟

یک اکتشافی همین الان صورت گرفت و آن هم اینکه حقیقتا من برای گذر از غم های شخصیم، به شادی پناه نمیبرم، بلکه پناه میبرم به غم های بزرگ پیرامونم.


پ.ن: آدم های اون بیرون اگر کم کمک دارین خواننده خاموش همیشگی میشین، کمی، فقط کمی بنویسید.

از همون ها که یکیشون عالمی رو بس

وسط گیر و دار زندگی زنگ زده، "مردی به نام اوه" بخرم واست؟ و من هزار باره  تبدیل میشم به عاشق ترین خواهر.

پ.ن: آبی تپل زندگی من

بی عنوان ترینم

اینکه چرا میون این مارکای معروف، گوشی نوکیا رو خریدم  برمیگرده به باورم که اینطوری به یه شرکت شکست خورده دارم کمک میکنم...میدونم که خنده داره، ولی میخوام باور کنم میشه بعد از هر شکستی دوباره بلند شد و حتی میشه دوباره به اوج رسید...

شما هستی و همین مرا کفایت کند.

همین الان نوکیا 6 رو سفارش دادم از دیجی دو روز پیش هم مقاله ماینر رویژن خورد، به زین بک هم گفتم اون مبلغ ساعتی که برای کار تو پژوهشکده میدن ارزش نداره واسم و رد کردم پیشنهاد کاریشو...چندان مطمئن نیستم که کارم درست بود یا نه، ولی به هر حال انجام دادم...امیدوارم تا اسکالرشیپای آلمان باز میشه مقاله اکسپت شده باشه...من تلاش میکنم باقیش دست شما و حضرت رئوف....


لا اله الا انت سبحانک انی کنت من الظالمین+ دست راست روی قلب

این گره های کور زندگی من و این دست های شفا دهنده تو

_ روزهایی هست که همه ی اونچه براش تلاش کردم دور و دست نیافتنیه، اونقدر دور و غریب که همه ی تصویرا و تجسمم توی اون موقعیت ها ابلهانه بنظر میرسه، اما من باور دارم یکی هست که تنها خواستن او همه ی درهای بسته رو باز میکنه، خدای درهای بسته، مرا از تو یک نگاه کافیست.


_ خواهری از مردی گفت که لوازم شکار میفروشه ولی ماهیانه سه میلیون برای خرید کتاب ها کنار میذاره و من تمام مدت به این فکر کردم بعضی ها چقدر فارغ از دنیا، عاشقانه زندگی می کنن...


_ صبر صبر صبر... هنوز هم ایمان دارم به معجزه ی این زیبای سه حرفی.